سفارش تبلیغ
صبا ویژن

+ گروه عطایی ها

 تو تابستون ما اونقدر وقت داریم که بازیهامون رو بکنیم که بعدها غصه نخوریم که چرا زود بزرگ شدیم.

مامانم میگه که ما اونقدر تو بچگی بازی کردیم که دیگه ارزو نمیکردم کوچیک باشم.

فکر کنم من هم مثل ما مانم باشم.

من و عمو علی و عمه مرضیه و حاج علی ( پسر عموم) و ابجیم همیشه با همیم.( گروه عطایی ها)

راستی یه محمد جواد کوچولو هم هست( این اخری هم عمو مه) سه سالشه.

زیر درخت انجیر خونه با با بزرگم که این روزها پره از میوه های رسیده ، ما پنج نفری یه خونه ساختیم.

با چندتا تیکه موکت وپارچه فرشش کردیم.ومیشینیم با هم دیگه وکلی حرف میزنیم ومیخندیم.

یه روز مامانم ومادر بزرگم به ما گفتند که ما میخواهیم  بیاییم خونه شما .

ما خیلی خوشحال شدیم و وسایل یک پذیرایی الکی را درست کردیم.

اونها اومدند وما هم ازشون پذیرایی کردیم که یه دفعه مامان بزرگم داد زد کی این کارو کرد.ما همه برگشتیم دیدیم یکی زد نهال پرتقال کنار خونمون رو شکوند.وای اگه بابابزرگ میدید .دیگه نمیذاشت ما اونجا بازی کنیم.

مامانم یه نایلون برداشت وکمر درخت رو بست تا نیفته.

فرداش که رفتیم خونه بابا بزرگ ، کلی دعوامون کرد.ولی باز یواشکی رفتیم خونمون.

کارهای خونه رو تقسیم میکنیم .پسرها رو بیرون اتاق میفرستیم وما دخترا تو خونه میشینیم و حرف میزنیم.

وای که این تابستون داره تموم میشه .فکر نکنم موقعیتی مثل الان تو پاییز و زمستون باشه.چون ما زیاد نمیتونیم همدیگررو ببینیم جز در مدرسه.راستی امسال خواهرم و حاج علی نیز با ما به مدرسه میان .میشیم پنج تا عطایی.راستی یه گروه میشیم .گروه عطایی ها.

ببینم بزرگ هم شدیم میتونیم این طوری همدیگر رو ببینیم؟ خدا کنه.

 

 

 

 

 


نویسنده : فافا ; ساعت 11:6 عصر ; سه شنبه 86/5/23
تگ ها:
    پیام های دیگران ()   لینک