دهه فجر هم تموم شد..
جایزه هامون رو هم گرفتیم..هم من هم راضیه هم مرضیه و هم عمو علی..
حاج علی هم کاپ اخلاق مدرسه رو برد..اخه از بس ساکت و آرومه...
بابا بزرگ و ننه نسا و محمد جواد میخوان برن سوریه....
خدا کنه سوغاتای خوبی برامون بیارن...
اول اینکه به سلامتی برگردن بعدا سوغاتی برامون بیارن...
همه ما نگران حضور محمد جواد باهاشون هستیم ..از بس این پسر شیطون و شکموئه..
با کسی تعارف هم نداره..خجالتی هم اصلا حالیش نیست...خدا به خیر کنه برای همسفراش...
زن عمو زینبم که مامام حاج علیه چش نداره ببیندش...از بس این عمو کوچیکه ما سرتقه...
البته این دوهفته یه نفس راحتی میکشیم از دستش...
اخه نمیدونین چه بلاییه...زبونی داره که نگین...همچی قاپ ادمو میزنه که نگین..همش 4 سالشه ولی عقل ادم بزرگا رو داره.
ایشالله همه مسافرا به سلامتی به اغوش خانواده ها برگردن..این بابابزرگ ما هم به سلامتی سوغاتای ما رو به ما برگردونه..ان شا الله