سفارش تبلیغ
صبا ویژن

+ به یاد عمو حسینم...

دیروز سالگرد عمو حسینم بود..عموجونم 25 سال پیش تو مهران شهید شد....17 سال داشت ..

خیلی عاشق جبهه بود ..با اینکه سنش کم بود و دوتا برادر بزرگترش هم تو جبهه بودند ..اونم رفت ....

عموهام خاطرات زیادی از او تعریف میکنند ...هر وقت عکس عمو حسین رو میبینم..احساس میکنم خیلی دلم براش تنگ میشه..

کاش اونم بود...من عموهامو خیلی دوست دارم....همشون مهربونند...

بابام میگفت .وقتی بردنشون پادگان تا از اونجا برن جبهه..همرو صف کردن..عمو حسینم قدش کوتاه بود و ریش و سبیل هم نداشت..

عمو حسین میدید که فرمانده اونجا بعضی هارو از صف جدا میکنه ..نوبت اون که رسید اونو هم از صف بیرون گذاشت...

بعد از اینکه کار تموم شد به اونا گفت : حالا برین خونه ..شما فعلا زوده که برین...اونا رفتن ولی عمو حسینم با چشم اشک بار موند...گفت من نیومدم که برم خونه... فرمانده گفت..شما سنتون هم کمه و کوچیکین ..ان شاء الله فرصت دیگه..عموم حسینم در حالیکه گریه میکرد گفت ..من 16 سالمه.. کوچیک هم نیستم....و بعد روی پنجه پاش ایستاد و گفت ..اینم قد من..

فرمانده خندش گرفت و فقط به عموحسینم اجازه رفتن داد..

یاد همه شهدا گرامی باد...


نویسنده : فافا ; ساعت 12:41 عصر ; جمعه 87/5/11
تگ ها:
    پیام های دیگران ()   لینک